اول اینکه با برادرش تو یه سلختمونیم ،و از هم دیگه دل خوشی نداریم یعنی اونیکی بمیره تو یه لگد هم میزنیم بدتر بمیره ،و کلا جنگ و جدال زیاد داشتیم ...
دوم مادرشوهرم عاشق برادرشه و پسرشو حتی حاضره فدای یه موی داداشش کنه ،در این حد که یکبار وقتی بچه من بدنیا اومد دیدیش ،یکی ۲۰روز بعد ،ولی ۲سال شبانه روز مراقب بچه های داداش بود و حلقه بگوش اونا
امروز میگه خدا لعنت کنه ادم مردم ازارو ماشین داداشم تو تایرش میخ بود 😐پنچر شده ،منم گفتم چجوری
گفت نمیدونم با طعنه گفت زیاد اینجوری شده ،منم هی میگفتم اخه چجوری میشه گفت نمیدونم
نگین منظورش تو نبودی ،قشنگ منظور من بودم
واقعا من اینقدر بیکار نیستم ،الان هی میگم کاش جواب بهتری میدادم 😒
بعدش باهاش سر سنگین شدم