یک شب خواب دیدم تو خونه هستیم.مهمون داربمولی نمیدونم کین.
ی دختر بچه بود تو بقلم هی دیوارو نگاه میکرد .یادته قبلا ازین روشنایی گازی ها بود رو دیوار.
بچه اونو نکاه میکرد گریه میکرد.همه میگفتن چرا کریه میکنه.
من حرات نمیکردم اونور و نگاه کنممیگفتم بچه اونا نشسته اون رو .یادمه که گفتم حالا نگاه میکنم.و دیدم بعله یچیزی نشسته اونحا