ار دیروز سر دردم دلم نمیخواست بیان پیشم ارامشو بهم بزنن
دلم نمیخاد آپارتمان بزنن بازم برم پیششون زندگی کنم
خدایااااااااا ب کی بگم حرف دلمو خدایا صبرم تموم شده برس ب دادم
خدا به دلت صبر بده یه راه نجاتی پیدا شه واست،من یه شهرک پایین تر بودم بخدا روانی شدم وای به حال یه ساختمون
واقعا هیچکی جز شوهرت نمیتونه کاری کنه
حالا ما یه پولی داشتیم با وام طلا واینا خواستیم خونه بخریم،پدرشوهرم گفت خونه نخرید تا من زمین فلان جا بفروشم زمین بخرم شماها با دوتاپسرش و خودش شراکتی بسازیم
منم به شوهرم گفتم با هیچکس شریک نمیشم،حاضرم خونه کوچیکتر بشینم ولی نزدیک کسی نباشم
خداروشکر همونم شد خونم بزرگ نیست ولی از خانواده ش دوریم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
40 ثانیه پیش
43 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
