ب خودت امید بده ...مثلا من ی وقتایی تو جمع دلم پر میشه گریم میگیره نفس عمیق میکشم یا تو دلم با خودم ...
خواهر کارم از امید دادن گذشته وقتی همه لنگ کارای درشتشون هستن ولی من درگیر ریزه کاری ام و نمیتونم به چیزای بزرگ فکر کنم هنوز دغدغه م اینه جایی رفتم چایی چجوری بردارمم یا چجوری غذا بخورم جلو کسی که قاشقم تموم نخوره ، حداقل نعوذ بالله سرطان بین مردم جاافتادست ولی تا یکی میبینم دستت میلرزه انگار خیلی چیز عجیبیه و زود میپرسه وای چرا میلرزی
هرچی سر آدم بیاد از اعتماد بنفس پایینه، استاندارد زیبایی تو تغییر بده عزیزم ، همه ی رنگ پوستا قشنگه، ...
اعتماد بنفسم زیر صفره همین منو وارد استرس اضطراب و در نهایت به افسردگی کشوند حلا هم بیچارم کرده خدا هم که اصلا هوامو نداره یه چیز قشنگ بهم نداده تا بهش ببالم