پسرکم بعد تحمل یک دوره بیماری تنفسی سخت پر کشیده.
قلبم دیگه گنجایش اینهمه دردو نداره.
بچه ام جلوی روی خودم پر کشید تو آی سی یو شب آخر کنارش بودم.
همش اشک میریخت و مامان مامان میکرد.
هر چه میکردن نمیخوابید. خاک تو سرم بشه که کاری نتونستم بکنم😭😭😭
با نگاهش التماسم میکرد شب آخر
بگید چه کار کنم نمیتونم اون لحظاتو فراموش کنم یکسره جلو چشمامه.😭😭😭
کاش اون لحظات کنارش نبودم و نمیدیدم اشکاشو بمیرم برات مادر😭
قربونش برم ۷ سال و نیمه بود چشماش رنگی بود نگاهش یادم نمیره