2777
2789

من خودم بچگيام از سریال تلویزیونی مثل سرنخ وفيلماي که اون دوره پخش می شدن وجنايي بودن خیلی می ترسیدم

  

  

ياازسريال پدرسالارازخانم شیخی خیلی می ترسیدم از امتحاناتم همينطور

  

  

"برای تو که می خوانی" همین الان خدایم را صدا کردمنمیدانم چه میخواهی...ولی الان برای توبرای رفع غمهايتبرای قلب زیبایتبرای آرزوهایتبرای کسب توفیقت برای دین و دنیایت برای آخر کارت به درگاهش دعا کردم...!و میدانم خدا داند...خدا از خواستهای تو خبر دارد...یقین دارم دعای من برای تو،دعای تو برای من ؛اثردارد"...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سمندون خیلی وحشتناک بود واقعا الان فک میکنم میبینم با کدوم عقلشون واسه بچه ها اون سریالو ساخته بودن ما دهه شصتی ها واقعا نسل سوخته ایم😕

پناه میبرم به خدا از اندوهی که قلبم را در سکوت میخورد...

او یک فرشته بوداز دختره شیطانیه 

 مامانم همیشه میگه تا وقتی یکیو پیدا نکردی که برات مثل بچه‌ت باشه نرو توی رابطه، ازدواج!یه بار که پرسیدم یعنی چی، گفت یعنی مثل بچه ای که از گوشت و پوست و استخون خودته باشه برات، نه خوبشو، نه بدشو، نه خوشگلشو، نه زشتشو، نه داراشو، نه فقیرشو حاضر نباشی با کس دیگه‌ای عوض کنی، هر عیب و ایرادیم که داشته باشه دلت نخواد یکی بهترشو بیاری به جاش، چون برات بهترینه در هر حالتی.‌‌..وقتی ازدواج کن که مطمئن باشی می‌تونی توی سختیا، نداریا، مریضیا، گرفتاریا مثل یه مادر بمونی به پای آسمون ابری و آفتابی زندگیِ طرفت، گاهی عینک آفتابی بزنی، گاهیم چتر بگیری دستت!:))

السون و ولسون و دون دون. البته بیشتر از دوندون چندشم میشد

بعضیا جورین که نباید بگی خدایا به راه راست هدایتش کن بلکه باید بگی خدایا راه راس رو به سمت این کج کن😊

اون ننه ننه من گشنمه ازاون خ میترسیدم 

ازبابابزرگ دخترهمسایمونم میترسیدم خ بچه بودم یباربادخترهمسایمون بازی میکردیم اومدلپموکشیدجلوبابام گفت این عروس خودمه منم میترسیدم ازش فکرمیکردم چیزوحشتناکی گفته!ماشینشو جلودرخونه دوستم میدیدم توبالکن خونمونم نمیرفتم😆

هردلی یه نفسی داره میشه برای زندگیم صلوات بفرستی😍

از اون جادوگره تو کارتون سفید برفی

حاکمی به مردمانش گفت:صادقانه مشکلاتتان را بگویید تا حل کنم،از میان جمع حسنک بلند شد و گفت:گندم و شیر که گفتی چه شد؟!کار چه شد؟!!مسکن چه شد؟!!!! حاکم گفت:ممنون که مرا آگاه کردید،همه چیز درست می شود...یک سال بعد حاکم مردمان را جمع کرد و گفت:صادقانه مشکلاتتان را بگویید تا حل کنم،کسی نگفت:گندم چه شد؟کار چه شد؟شیر چه شد؟                            آرام وبی صدا یک نفر از میان جمع گفت:حسنک چه شد؟!!!!!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792