سلام به همه مامانای تاپیک😍😘
دایانای من🍁🍁🍁 ۲۵ آذر 🍁🍁🍁 روزشنبه
ساعت 🕗 ۸:۴۵ دقیقه صبح قدمای کوچولوشو رو چشمون گذاشت🎂 و دنیای من و پدرشو رنگی رنگی 🌈 کرد😄😄😇🤗👼👪
صبح زود ساعت ۷ ناشتا با همسری و مامانم راهی بیمارستان شدیم🚗
ساعت ۸ رفتم تو کارش😆
بستری شدم.اول تعویض لباسا و پوشیدن لباس اتاق عمل و بعد نوار قلب و گوش کردن صدای قلب دخملم و درآخر وصل شدن سوند که فقط یکم سوزش داشت و البته با یکم خونریزی چون وقتی از رو تخت بلند شدم تعجب کردم زیرانداز خونی بود.
قبلش نشنیده بودم خون میاد😣
بعده اون هم سوار برویلچر وارد اتاق عمل شدیم
😊
من با استرس فراوون روش بیحسی از کمرو انتخاب کردم و موقع تزریق اسپاینال هیچ دردی نداشتم.
بعده حدود ۵ دقیقه صدای گریه دخترمو شنیدم و حس شیرین مادری رو چشیدم
فقط بدون اینکه نشونم بدن بردنش اتاق ریکاوری.بعده چنددقیقه هم منو بردن ریکاوری که بازم صدای دخملمو میشنیدم ولی قدرت تکون خوردن نداشتم.
قبل از بردنم به ریکاروی هم دوسه تا شکممو فشار دادن که دردی نفهمیدم.
یکربع توی ریکاوری بودم و کم کم دردای خفیف شکمی شروع شد...اول دخترمو بردن بیروون و اولین کسی که دیدش باباش بود بعدشم مامانه من و بعد مامان همسرمو و عمه دخملم.
یعنی ی جورایی خودم آخر از همه دیدمش😣😐😐😐😐😐😐 اونم توی بخش.
خداروشکر بدون هیچ مشکلی گذشت...
شبشم از تختم اومدم پایین و راه رفتم و به دخترم نشسته شیر دادم...
یکشنبه ظهر هم مرخص شدیم...
این بود داستان زایمان من و بدنیا اومدن دایانا گلی😍👼🌹