فردا عروسی دعوتیم من هروقت اردو میرفتمم خوابم شب قبلش نمیومد الانم بیخوابی زده ب سرم خواستم اینو تعریف کنم
چون نمیخوام شاسایی بشم بااسمهای مستعار میگم
یه آقایی بود ب اسم آقا حسین ایشون ۲تا پسر داشت ویه دختر
چون توروستا رسمه دختر زود عروسی کنه دخترخانمشونو ۱۳/۱۴سال داشت ک فرستادن خونه بخت
زن آقا حسین سمیرا خانوم خیییییلی خسیس بود
طوری ک توکل فامیل مشهور بود
مثلا ما میرفتیمخونشون فامیل درجه یکمونن
حسین آقا میگفت برو میوه واجیل بیار خودشو میزد ب نشنیدن ک یعنی نمیشنوم
مثلا پیش ما ی ۱۰بار میگفت اخرش باحالت صدای بلند وعصبانیت میگفت
سمیرا خانوم تازه میرفت مثلا دو سه تامیوه با چنتا دونه اجیل میاورد
بعد مثلا گاهی میشد ک اقاهه عصبی میشد خودش میرفت پر میکرد ظرفارو