ازمایشم با دختر عموم اوکی شد .
تمام مراحل مشاوره و .. رفتیم
دیگه مونده برنامه ریزی مراسم عقد و تعیین تاریخ و ...
داشتم با نامزدم صحبت میکردم که صیغه بخونیم تا قبل مراسم راحت باشیم.
میدونم معذبه اینطوری و گفت که موافقه اگه پدرش موافقت کنه.فقط گفت باید خودت با پدرم صحبت کنی
خونشون بودم .
به عموم گفتم اگه اجازه بدین...
شنید و رفت و با زن عموم برگشت ، حس میکنم حالش یجوری بود. بهم گفت بشین چند لحظه و نگار را هم صدا زد و زنگ زد به پدرم و اجازه گرفت.
گفت صیغه رو میخونم ولی هروقت دیدی یه درصد حست به دخترم برگشت به خودم میگی
بعدم خودش صیغمونو خوند
چقدر جو سنگین بود🤦
از اون موقع حالم یجوریه،از یه طرف خوشحالم که داره کارامون بالاخره بعد اون همه مساله پیش میره از یه طرف خودم یه حس عجیبی غریبی دارم.
میگم کاش اصلا حرف صیغه را نزده بودم
یعنی از این ناراحت بود ؟
یا چی؟
شما رسم و رسومتون چیه؟
نگاهتون به صیغه قبل عقد