همه این کار ها رو می کنیم ولی به محض این که بخوام غذا درست کنم یا لباس پهن کنم یا .... نق نق شروع میشه . می گم برو یه کم با عروسکات بازی کن تا من بیام ، میگه نه ، میگم برو کتاب بیار ، نه و ..... انقدر ادامه میده تا عصبانی شم
سلام نه من مادر خوبی نبودم ..چون همیشه نگران کثیف شدن خونه بودم نذاشتم روی دیوار خط بکشن ...دلم برای خط دیوارشون تنگ شده ...نذاشتم گل باز کنن و خودشونو کثیف کنن دلم برای لباسهای کثیفشون تنگ می شه ...نذاشتم عروسک هاشون خراب کنند و خشم شون رو رو اونا خالی کنند دلم برای عروسک های چشم دراومده دست وپا شکسته تنگ می شه ...دلم برای دفترهای گوشه جمع شده ...کتابهای خط خطی ... مدادهای بی نوک ... کفش های ساییده شده ... ماژیک های بی نوک ... نمرهای کم شده با ورقه های مجاله که من نبینم تنگ می شه ... دلم برای بغل گرفتن شون تنگ می شه چون دیگه تو بغلم جا نمی شن ...دلم برای بوی پوشک ها . .پودر بچه ..بوی شیر ترشیده ... بوی دست هاشون ... حموم کردن شون ... صدای دندون های تازه دراومده روی ظرفهاشون تنگ می شه ... دلم برای اشتباهی حرف زدنشون تنگ می شه ..جمله های پس و پیش ..همه وهنه تنگ می شه...اینا رو کفتم تا بدونید زمان خیلی زود تمام می شه ... واونقدر زود بزرگ می شن که دلتون مثل دل من تنگ می شه ...پس مادری خوبی باشید و از بزرگ شدن شون لذت ببرید
یه روزی مثل همین امروز نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و در اوج ... اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس دخترا و پسرای من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))
همه این کار ها رو می کنیم ولی به محض این که بخوام غذا درست کنم یا لباس پهن کنم یا .... نق نق شروع می ...
اخیییی حق داری واقعا.پسر منم تا حدودی نق نقو هست...چشمم به اینده هست بهتر بشه.ولی ماشالله دخترت بزرگه ،واسش وقت بزار بازی کن..بعد برو دنبال کار خودت نق زد توجه نکن..