من چهار روزه خونه بابام هستم بچه کوچک دارم سرما خورده بودم بابام گفت بیا اینجا که بهت برسیم آخه شوهرم صبح زود میره سر کار شب میاد خونه بابام هم یکم دوره به ما من اومدم دوروز بمونم بچم هم مریض شد تب کرد پنج ماه و نیمشه بردمش دکتر جون تبش بالا بود شوهرم گفت بمون همینجا پیش بابات که اگر لازم شد دکتر بری بابات باشه من سرکارم...
حالا مادرشوهرم زنگ زده بهش که شام بیاید اینجا شوهرم گفته نه باشه فردا پس فردا خانوم شاکی بازی درآورده و داد وبیداد کرده حالا به نظرتون برم امشب شوهرم سپرده به من