بعضی وقتها آدم دلش میگیره ، از خودش ، از اطرافیانش، از کارهایی که کرده، از کارهایی که نکرده، از خاطراتش، از گذشته و حال. اونقدری دلش میگیره که بغض میکنه، قلبش به درد میاد و ممکنه بگه چرا؟ چرا من؟ آخه خدا چرااا؟
شاید خودش جواب سوالش رو بدونه، شاید هم ندونه دلیل این اتفاقات چیه. شاید همش تقصیر خودش باشه، شاید کلا بی تقصیر باشه، شاید یه قسمتی تقصیر خودش باشه. شاید روزگار و آدمها حلش دادن به این سمت.
منم الان خیلی دلم گرفته، از گذشته و اتفاقاتی که افتاده، از کوتاهی های دیگران، از کم لطفی ها و بی محبتی هاشون، از خودم و اشتباهاتم و کم کاری هام.
کم هم نگرانم، نگران آینده، نگران مسائل مالی، نگرانی بی توجهی ها و پرتوقعی دیگران، نگران آینده فرزندی که در شکم دارم. نگران از اینکه آیا مادر خوبی میشم یا نه.
یاد خاطراتی افتادم از دوران کودکی و نوجوانی و مجردی، یاد اشتباهاتی که والدین و خانواده ام انجام دادن، خطاهایی که در حق من کردند، شاید به عمد، شاید از سر ناآگاهی.
اولش فقط برای خودم ناراحت بودم اما ناراحتیم خیلی زود به نگرانی تبدیل شد. نگرانی از اینکه نکنه من هم ندانسته، از روی خستگی، از روی عصبانیت یا بی توجهی و خودخواهی همون کارها رو انجام بدم و قلب نازک فرزندم رو به درد بیارم.
همیشه دوست داشتم بهترین مادر باشم اما حس میکنم بهترینی وجود نداره و خیلی جاها ممکنه خطا کنم.
خداوندا به من لطف کردی و هدیه ای به من عطا کردی و فرزندی در وجودم قرار دادی.
خدایا هدایتم کن
کمکم کن
راهنماییم کن
کمک کن فرزندم را به بهترین نحو تربیت کنم و همیشه مادری شایسته باشم،
مادری که هیچگاه منتی بر سر فرزندش نمیگذارد،
مادری که شیوه زندگی کردن و لذت بردن از زندگی را به فرزندش می آموزد نه فقط زنده بودن را!
مادری که در اثر خستگی و ناراحتی و عصبانیت بر سر جگر گوشه اش داد نمی کشد،
مادری که با سخنانش دل زلال فرزندش را نمی لرزاند،
مادری که بهترین دوست و حامی فرزندش باشد.
خدایا به من قدرتی عطا کن که دستم هرگز از روی خشم و خشونت بر تن نحیف فرزندم فرود نیاید.
خداوندا کمکم کن مادری باشم لایق نام مادری
مادری باشم که مادر باشم نه فقط به دنیا آورنده فرزندم