سلام قضیه اینه ک شوهرم خواهربرادر خیلی داره هرهفته میبینی بدون هماهنگی یهو ده نفر ادم میان یا ساعت یازده ظهر زنگ میزنن ماناهار میخایم بیایم منم با بچه کوچیک سختمه، دیگه خسته شدم از این همه مهمونداری درصورتی ک ما بریم خونشون اصلا ناهار و شام درست نمیکنن حتی برا خواهرشوهرم ک مهمون میاد بلند میشه میارتشون خونه ماخودشم میمونه.... بعد شوهرم همش بهم میگه تو انسانیت نداری تو باید بری روانشناس منم زدم سیم اخر اومدم خونه بابام
الان قصدم جدایی نیس ولی میخام بترسونمش، بنظرتون چیکارکنم؟
کار خوبی کردی
بگو پدرت با شوهرت صحبت کنه
چه بی شعورن آه .
اگه انسانیت حالیشونه چرا خودشون مهمانداری نمی کنن خودت شوهرت هیچی بچت چه گناهی داره پس فردا از درس و زندگی می مونه
روشت اشتباهه
چرا پا میشی غذا میذاری جلوشون
هیچی درست نکن حتی بعضی وقتا برو تو اتقاق بگو سر دردم
اگه مهمونا گله کردن چرا غذا نذاشتی رک بگو شما ک دائم اینجایید مهمون حساب نمیشین جلو مهمون باید غذا گذاشت
چقدر بی درک
حق داری
هرکی باشه نمیتونه تحمل کنه
چقد بدم میاد از مهمون ناخونده
چقد پرروعن خانواده شوهرت..
آره نظرم کار درستی کردی یکم خودشو جمع کنه
حق داری کار خوبی کردی
آدم باید یا بیشعور باشه یا موذی که اینجوری میره خونه ادم بچه دار
ولی من بودم نمیومدم خونه بابام میموندم خونه هیچکاری نمیکردم به خودم بچه میرسیدم مهمون هم میومد چایی میذاشتم فقط
اگر هم زنگ میزدن برا ناهار وقتی اومدن املت میذاشتم میگفتم ببخشید با بچه نتونستم کاری کنم
واقعا بچه همش مامانشو میخواد وقتی کوچیکه نمیشه همش مهمون داری کرد مخصوصا وقتی کمک نداره آدم
ما اسباب کشی کردیم همه چی ریخته پاش بود ک مامانم برامون غذا میاورد بیست نفر ادم ناهار اومدن بعدم ک گله کردم شوهرم گفت تو ادم نیستی
