2777
2789
عنوان

مدام کنترلم میکنه

154 بازدید | 13 پست

سلام دوستای نینی سایتی

روزتون بخیر

مامانم مدام سعی می‌کنه کنترلم بکنه . ۲۲ سالمه و سر هر چیزی باید نصیحت های مامانم رو بشنوم و اگه ذره ای مخالفت کنم ، کلی ناراحت میشه . از پوشش بگیر تا خورد و خوراک باید مطیع مامانم باشم . از پوششم متنفرم . بهترین لباسا رو برام میخره اما اونجوری که خودش میخواد باید بپوشم. حس میکنم خودم نیستم . برای قهوه خوردن باید کلی غرولند های مامانمو تحمل کنم چون فکر میکنم قهوه ضرر داره ‌. برای استفاده از گوشی با این سنم مدام نصیحت می‌کنه که مثلا تو گروه دانشگاه سرگرم نشو و همش تو گروهی و ...

خستم بخدا . بخاطر اینکه یکم روحیش عوض شه از بحثهای فان و خنده دار گروه گفتم بعد همچین برخورد سردی باهام کرد .

دیگه نمیخوام با اعضای خانواده ارتباط خاصی داشته باشم .

مگه پوششت چجوریه؟

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مامانا همینن عزیزم بگو باشه و کار خودتو بکن ولی هرجا برات امکان پذیره حرفشو گوش کن خدای نکرده دلش نشکنه

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
باید تو چارچوب خانواده باشی شاید دیگرا مهم نباشه براشون

منم همینو میگم

بالاخره ادم باید احترام بذاره

به پدر و مادر

به قوانین خانواده

نمیشه که فقط خودشو ببینه

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
باید تو چارچوب خانواده باشی شاید دیگرا مهم نباشه براشون

همین چهارچوبایی که معلوم نیست از کجا آوردن باعث این حجم از تنفر تو وجود آدم میشه عزیزم . لزوما هر چی خانواده میگه قرار نیست درست باشه

همین چهارچوبایی که معلوم نیست از کجا آوردن باعث این حجم از تنفر تو وجود آدم میشه عزیزم . لزوما هر چی ...

هم تو باید یه مقدار قوانین خانواده رو بپذیری

هم اونا باید بعنوان یه انسان به سلایقت احترام بذارن عزیزم

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792