یه دختر خاله دارم همسن هر دو پشت کنکوری هستیم از بچگی خودمو باهاش مقایسه میکردم واین بدلیل رقابتی بود که خانوادم بینمون گذاشتن و منو باهمه مقایسه کردن آلان سر هرچیزی خودمو باهاش مقایسه میکنم میترسم کنکور قبول نشم اون سه و اینکه همش خودمو جای دیگران تصور میکنم هیچ وقت خود واقعیت نیستم بخاطر خودم زندگی نکردم حتی پشت کنکور موندن کم بخاطر این بود مقایسه کردم خودمو و نرفتم سمت علاقم موندم بخاطر خانوادم ولی زندگیم حرام شده شب و روزم شده مقایسه کردن سر هر چیزی مثلا شاید خنده دار باشه سر غذا خوردن مقایسه میکنم خودمو میگم مثال برادر آنقدر خورد کن کمتر بخورم اون آنقدر ساعت بیداره من باید بیشتر بیدار بمونم چیکار کنم