همسرم خيلي مسلط شد بهم
اصلا خودمو باختم جلوش
باور ميكني ديشب همش ميترسيدم ازش
همش چشممو ازش ميگرفتم كه با نگاه خشمگينش منو نترسونه
بعضي وقتا كه بد ميشه همينطوره
از سن كم وارد زندگي شدم نميدونستم چه كنم چه نكنم قلق زندگي افتاد دست اون و من روزبروز ضعيف تر شدم در مقابلش