ظلمی که در حقم شد

واقعا دلم نمیاد نبخشم 

با اینکه پدرم خیلی پسر دوسته و هرچی داره در اختیار عروس پسرش گذاشته ولی برادرم دوس نداشت برن میگفت کلی هزینه میکنی با اینکه دارایی بابامه کلی داره حالا ی سفر میخواد بره. من اینقدر تلاش کردم که بلاخره براشون فیش پیدا شد و ثبت نام کردن

ی بار تایپیک زدم گفتم 

خونه داداشم طبقه بالا خونه پدرم هستن من چون جدا شدم زیاد روی خوش بهم نشون نمیدن دو تا برادر زاده دارم با هم دعواشون شد من  یواش زدم رو دستت گفتم چرا خواهرت کتک میزنی این قضیه زن داداشم بزرگش کرد داداشم خونه نبود زنگ زد داداشم پر کرد اونم بابامو دیگه بابام اومد تا تونست کتکم زد النگوهام شکستن وسبله هام پرت کردن وسط راهرو جلو زن داداشم هر فش و توهینی بهم کردن روز بعدش باز مامانم اومد به جونم افتاد پدرمم دوباره پر کرد اونم اومد باز اینقدر زد که حتی نمیتونستم گریه کنم با اینکه ۶ ماه گذشته ولی یادم نمیره هر شب جلو چشامه اون کابوس

نه واقعا قبلش هیچ اتفاقی نیافتاده بود 

کلا چون من جدا شدم پدرمم ی ادم سنتیه که شدیدا مخالفه طلاقه اصلا از وقتی برگشتم به من روی خوش نشون نداده به شدت تابع عروس و پسره. من از وقتیم برگشتم جز نون و اب هیچ خرجی نداشتم و خودم خرج خودم درمیارم. شاید الان دو ماه باشه که یکم از قبل بهتره اونم اینطور که اون سنگینی قبل نداره ی ذره بهتر شده 

میگفت تو خونه خراب کنی میخوای خونه پسرم نابود کنی از این حرفا بعد تا تونست کتکم زد مامانم که پشت پدرم گرفت این از اون بدتر

من که نخواستم طلاق بگیرم هم خسیس بود هم مادرش رییس بود و بددهن هم خودش نمیزاشت تا جلو در برم زندگیمون هم تحت کنترل مادر و خواهرهش بود قضیه اش مفصله تو اوج عشق بازی هر شب مادرش میبردش خونه اش نقشه کشیدن طلاهام ازم گرفتن به هوای سر زدن منو اوردن خونه پدرم و درخواست طلاق دادن