من با یکی چند وقت دوست بودم خودش عالی بود تا اینکه اومد خواستگاری الان خانوادش رو دیدم به شدن خشک مذهب هستن و چادری خانواده من متوسط زیاد به حجاب گیر نیستن اینا میگن باید حجابت رو درست کنی باید برم یه شهر با یکساعت فاصله از خانواده زندگی کنم من روز خواستگاری پذیرایی نکردم و همش سر به زیر بودم خجالت میکشیدم الان خواهرش تلفنی بهم مستقیم گفت تو بدرد داداش من نمیخوری و کلی ایراد روم گذاشت گفتن اخلاقت باید عوض کنی باید اجتماعی رفتار کنی من شهر هستم زیاد رفت و آمد نداریم اجتماعی نیستم اونا روستا هستن خونشون همیشه شلوغه میگن باید خیلی اجتماعی باشی و یکبار اومدن تا کار کردن من رو ببین که بلدم کار کنم یا نه چند بارم خود پسر گفته خونه مامانم در آینده کار کن باباش میگه باید بعضی از جاها چادر بپوشی من الان گیجم که چیکار بکنم
خودش میگه تو قبول کنی من درست میکنم همه چی رو ولی همش میترسم بعد مدتی بره سراغ خانوادش منو ول کنه
الکی میگه، اگر میخواست اصلا به خانواده اش اجازه نمیداد زنگ بزنن همچین اراجیفی رو بگن.. تو با این ازدواج کنی انگار با سه چهار نفر اقا بالاسر ازدواج کردی
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوستهای بیش نیستند. و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند…
اگ کنارم بکوی دو تا سیلی محکم میزدم تو دهنت عقلت بیاد سر جاش مث دختر خنگا میخوای بری روستا؟😐 بعدم ...
روستا نه شهری که توش کار میکنه زندگی میکنیم چادر هم دید من قبول نمیکنم گفت مانتو بلند ولی بعضی جاها چادر هم بپوشم خودش میگه خواهرش دخالت کنه قطع رابطه میکنه نمیدونم باورش کنم یا نه
منم تو شرایط تو بودم چون منم آروم و خجالتیم مث تو پسره گفت باید اخلاقتو عوض کنی منم گفتم همینه ک هست دست خودم نیس و اخلاقم اینه جدا شدیم چون خودش خیلی پر رو بود برعکس من