من با یکی چند وقت دوست بودم خودش عالی بود تا اینکه اومد خواستگاری الان خانوادش رو دیدم به شدن خشک مذهب هستن و چادری خانواده من متوسط زیاد به حجاب گیر نیستن اینا میگن باید حجابت رو درست کنی باید برم یه شهر با یکساعت فاصله از خانواده زندگی کنم من روز خواستگاری پذیرایی نکردم و همش سر به زیر بودم خجالت میکشیدم الان خواهرش تلفنی بهم مستقیم گفت تو بدرد داداش من نمیخوری و کلی ایراد روم گذاشت گفتن اخلاقت باید عوض کنی باید اجتماعی رفتار کنی من شهر هستم زیاد رفت و آمد نداریم اجتماعی نیستم اونا روستا هستن خونشون همیشه شلوغه میگن باید خیلی اجتماعی باشی و یکبار اومدن تا کار کردن من رو ببین که بلدم کار کنم یا نه چند بارم خود پسر گفته خونه مامانم در آینده کار کن باباش میگه باید بعضی از جاها چادر بپوشی من الان گیجم که چیکار بکنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هزار درصد منفی، مگه ربات هستی که دارن واست برنامه مینویسن چطوری باشی چطوری نباشی؟؟؟؟
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوستهای بیش نیستند. و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند…