بچها من در حال جدایی ام حدود بیست روزی خونه پدرم بودم آنقدر اذیتم کردن بچهامو میزدن رفتم یه خونه اجاره کردم بدون رهن ماهی ۱ میلیون دویست اجاره
اما اونجا بخاری و فرش نداشتیم بچهام سردشون بود بابام اومد نزاشت بمونیم دیروز مارو برگردوند خونه
صبح خواهرم یکم تخمه آورد بخوره پسرم دوسال و نیمشه رفت کنارش نشست منظورش این بود ب منم بده
یهو خواهرم تخمه هارو پرت کرد رو صورتش گفت بازم اومدید
من پسرمو آوردم این طرف ب خدا قسم اصلا هیچی نگفتم فقط ب پسرم گفتم هزار بار میگم سمت این نرید
یهو خواهرم موهامو از پشت کشید مامانم اومد زد تو صورتم بچمو پرت کردن رو زمین انقد کشتنم دوتایی جلو چشمام سیاهی میرفت