من و نامزدم همکلاسی دانشگاه بودیم اینکه من دختر سری بودم و اینا که مهم نیست ولی اونموقع روزای اوجم بود ورزش میکردم بخودم میرسیدم نماینده کلاس بودم و.....ما یکسالی رو باهم بودیم تا زد و برادرم مریض شد و من خیلی درگیر برادرم شدم طوری که باشگاه نمیرفتم بخودم نمیرسیدم خرید نمیکردم و....نامزدمم هروقت میخاست چیزی بخره میگفتم نه گرونه نخر یا رستوران گرون نمیرفتیم به غذای سلف رضایت میدادم و....همیشه هم قصد و نیتم این بود که تحت فشار قرار نگیره تا اینکه بهانه جوییاش شروع شد ایراد میگرفت تو اینو گفتی و فلااان....خلاصه خیلی دچار تنش بودیم تا اینکه من خودمو عوض کردم دوبار همون ادم شاداب شدم فقط با این تفاوت که دیگه بهش رحم هم نمیکنم ازش پول میگیرم ازش کادو میگیرم هرکادویی هم که براش بگیرم کلی سرش منت میزارم مثلن دوهفته پیش تولدش بود براش یه ادکلن خریدم کلی پزشو دادم و گفتم واسه خودمم یه رژ خریدم و....از اون روز اونم رفتارش عوض شده و خیلی تحویلم میگیره و اظهار علاقش خیلی بیشتر شده....دوتا چیز فهمیدم حتی اگه در بدترین شرایط زندگیتون بودین هم خودتونو جلو بقیه کم نشون ندین هیچوقت و هیچوقت از خونوادتون جلو شوهر و نامزد بد نگین خودتونو همیشه بالابگیرین...هفته پیش رفته بودیم بیرون خارج شهر من هوس لبو کردم برگشتیم داخل شهر گفتم لبو نخریدی گفت میخای برگردم گفتم اره برگردیم گفت واقعن؟؟؟گفتم اره واقعن همه مسیرو برگشتیم خرید اگه اون ادم قبلی بودم میگفتم نه نمیخاد ولی همونجا تو ماشین بخودم نهیب میزدم که جلوی خودتو نگیررررر...................بخدا زنی که خرج نداره ارج نداره