شبی خیلی دلم گرفته وقتی به قبل فکر می کنم
همیشه من تنها بودم حتی رفت و آمد فامیلی هم نداشتیم هیچ وقت و مامانمم نمی ذاشت دوستی داشته باشم آرزوم بود مثلا پنج دقیقه زنگ بزنم همکلاسیم و تلفنی حرف بزنیم
همسرمم همیشه مسخره میشده و ترد میشده
همیشه زیر سوال می بردنش
همچی واسش اجبار بوده و حق انتخاب نداشته(شغلی و تحصیلی)
همچی واسه همسرم شرطی بوده
دلم واسه جفت مون می سوزه چقدر جفت مون احساس تنهایی می کنیم و الان میل به هیچی نداریم
البته شوهرم دوست زیاد داره و همسر و دوست دختر های دوست هاشو با من دوست کرد
اما بازم احساس تنهایی می کنیم🥲