این داستان کامل واقعیه و برا ۱۶سال پیشه
یکی از آشنا هامون دوتا پسر داشته که اون موقع من ده سالم بود و با همسرم اون موقع ها دوست بودن و و خونه هم دیگه رفت و آمد داشتن همسرم تعریف میکنه میگه اینقدر این پسر (اسم مستعار مثلا حمید)خوبی بوده که نگو یه پدر خسیس سگ صفت داشته که اصلا پول به این پسرش نداده حمید هم من خودم یادمه یلی بود بخدا ۲متر به بالا قدش بود خوشتیپ،چارشونه،قشنگ
یادمه یبار اون موقع هفت سالم بودم رفتیم کوه ،بارون گرفت جاده گلی شد پدرم اون موقع موتور داشت ماشین نداشتیم منو از بابام گرفت گفت زمین میخوری من دخترت رو میگیرم رو دوشم میارم منو تو بغلش گرفت و از کوه آورد پایین الهی بمیرم چند بار پاش سر خورد ولی نذاشت من زمین بخورم خودش کل لباس هاش گلی شد ولی نذاشت من گلی بشم و زمین بخورم
امشب بعد از ۱۶سال یادش افتادم حالم بد شده گفتم با شما درد دل کنم
صبور باشید دارم تایپ میکنم