بار اولی ک متوجه شدم نامزد بودیم با عصبانیت رفتم خونه ای ک خریده بودیم و هیچ وسیله ای توش نبود
پیام میداد میگفت اشتباه متوجه شدی و حرفمو گوش بده
فرداش حرف زدیم و گفتم هذ داستانی هم باشه این کارت خیانته، دست رو قرآن گذاشت گفت نمیکنم دیگه
بار دوم میگفت این فلانیه خواهر مستاجر ده سال پیشمونهو فلان
رفتم ب پدرشوهرم گفتم ک بزرگترین اشتباه من بود اونم گفت اره ولی مستاجر ما خواهر این سن و سال نداشت ولی بازم گند پسرشو لاپوشونی کرد و الکیییی گذشتم
بار سوم دیگه اومده بودیم سر زندگیمون
ی خیانت خیلی ناجور کرد ک ب دختره ادرس خونه داده بود منتظر بودن ی روزی من برم مهمونی و اینا بیان خونه
وقتی فهمیدم انقد گریه کردم حالم بود بود
بیدارش کردم گفتم این پیاما چیه گفتتو ک همچیو خوندی الان هرچی بخای فکر میکنی و دوباره خابید و منه احمق کاری نکردممممممم و فقط چند وقت قهر بودم
البته تهدید زیاد میکردم
بار چهارم با دو تا چت دختر دیدم تو گوشیش انقد زدمش صورتش سرخ شده بود
لباساشو پرت کردم جلوش گفتم بپوش بریم پیش خونوادت و خونوادم این زندگی دیگه تموم شد گریه و زاری میکرد پامو بوس میکرد میگفت فرصت بده حرف بزنیم
فرصت دادم ولی چرت و پرت گفت خلاصه
گفتم ممکنه هر لحظه ب خونواده ها بگم
بعد دو سه هغته فهمیدم یماهو نیم باردارم
گفتم برای موندنم باید حق طلاق بدی بهم
ک رفتیم دفترخونه و داد
الان خوبیم ولی مثل قبل دیگه نیستیم من عین بمب ساعتی شدم دیگه..