خانما من و شوهرم هفته پیش خونه دخترعمم دعوت بودیم نرفتیم حالا این هفته که من خونه پدربزرگ شوهرم دعوتم مامانم اینا از قصد همه فامیل و دعوت کردن خونه ما واقعا خسته شدم از دستشون مامانم به من میگه خوب مهمونی نرو اونجا خیلی واجب نیست نامزدم میگ دیگ خونتون پا نمیذارم مامانت اینا مارو بی حرمت کردن از قصد شبی گرفتن که ما نباشیم 🥲اخه ما بهشون گفتیم شب بعد بگیرین از قصد همون پنجشنبه گرفتن دلم واسه خودم میسوزه انقد راحت خانوادم دارن من و بی ارزش میکنن پریشب برام شب چله اوردن مامانم و داداشم گیر داده بودن که چرااجیل نداره چرا پالتو نداره یه تیک طلا بی ارزش اوردن و این حرفا دلم میخواد خودمو بکشم راحت شم دیشب گوشی شوهرمو دیدم مامانم بهش پیام داده دخترم داره زندگی مارو خراب میکنه بیا ببرش دیگ بااین که من تو خونه هیچ کاره ام و هیچی نمیگم 😭خیلی دلم پره هرشب دعا میکنم که وقتی میخوابم فردا بیدار نشم