2777
2789
عنوان

داستان زندگـــــے مــــن!

6818 بازدید | 179 پست

سلام دوستان دیشب هم گفتم که با یه کاربری جدید اومدم که کسی منو نشناسه

و این که دیدم تایپم تموم شده گفتم الان بزارمش شب و دوباره فردا شب هم لینکشو میزارم 

الان براتون کپیش میکنم 


۱

با سلـــــــــــــــــــام خدمت دوستان گلم

اول چند تا موضوع رو من روشن کنم براتون بعد بریم سر داستان زندگی پرفرازو نشیب من و در آخر دوست دارم حدس بزنید فکر میکنید کدوم کاربرم

اول اینکه:مـــــــــــــن یه کاربر قدیمی سایت هستم و شاید بعضی هاتون منو بشناسید و بنا به دلایلی که میترسیدم شناخته بشم این کاربری رو درست کردم تا راحت و بدون خجالت هر سیاهی و سفیدی که توی زندگیم بوده رو بگم

دوم:پیشاپیش معذرت میخوام بابت این که اگر جایی غـــلــــــــــــــــط امـــــــلــــــایـــــے داشتم... و یا از خوندن زندگیم باعث ناراحتیتون میشم

سوم:من از قبل همه رو تایپ میکنم و کپی میکنم تا وقت شما بزرگواران گرفته نشه‌اگر وقفه ای پیش اومد بدونید پسرک شیطونم که هدیه گرانبهای خداست به من بیدار شده و باید شیرش رو بدم،شیرش رو که دادم و بیکار شدم بازهم کپی  میکنم

و در آخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر:

تمام وقایع چیزهایی هستن که برام اتفاق افتادن‌،😔 پس لطفا سعی کنید به اعضای خانوادم توهین نکنید.

ممنونم از شما بابت وقتی که برای تاپیکم میزارید و این که هرگز ازم نخواید اسم کاربری اصلیم رو بگم چون شاید کسی از اقوام اینجا باشه و منو بشناسه...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

 🤗🤗🤗🤗🤗🤗


💕 آرامش💕 چیست؟ نگاه به گذشته و شُکر خدا. نگاه به آینده و اعتماد به خدا. نگاه به اطراف و جستجوی خدا. نگاه به درون و دیدن خدا.! ❤ لحظه هایتان سرشار از بوی خدا ❤ خدایا به اندازه ی خودت بی نهایت شُکر ❤ آرامش سهم دلهایی است که نگاهشان به نگاه خداست ❤

۲

من توی یکی از شهرستان ها به دنیا اومدم، یه برادر بزرگ تر از خودمم دارم،پدرم از وقتی بچه بودم توی شهر های دور کار میکرد و من زیاد نمیدیدمش،تا شد هفت سالم و عموم گفتن که بریم تهران(پدرم خیلی وابسته به خانواده بودن )

و پدرمم که تهران کار میکرد قبول کرد و گفت فقط پول ندارم که عموم گفت من قرض میدم تو بعدا بهم برگردون... و ما اینجوری راهی تهران شدیم....

کلاس اولمو توی تهران توی یکی از محله های نازی اباد خوندم،بعدها دوست مشترک پدر و عموم هم با خانوادش اومدن،

عموم خیلی رفیق باز بود و هر شب چند تا از دوستاش خونمون پای بساط مواد بودن


این دوست پدرم که دست به خلافش هم خوب بود به عموم گفت بیا موتور های دزدی زو بیاریم اشپزخونه شما بازشون کنیم و قطعاتشو بفروشیم یا نمیدونم یه کاری تو همین مایه ها...

از اونجایی که نون حروم برکت نداره همیشه هشتمون گرو نهمون بود...

بابام کارگری میکرد و عموم هم ...

هر شب هم دوستاش بودن

انقدر کرایه نتونستیم بدیم که صاحب خونه بیرونمون کرد تا اون موقعش هم بخاطر من که بچه بودم چیزی نگفته بود....

۳

دختر عموی بابام توی حاااااشیه تهران زندگی میکرد که هنوز گاز هم نداشت سال۸۲

ما شبونه اثاث کشی کردیم محل اونا...

عموی من بخاطر رویی که بابام بهش داده بود حس میکرد هر کــــــــاری دلش بخواد میتونه با ما بکنه

سر این که چی بپوشیمم نظر میداد

هیچوقت یادم نمیره وقتی رفتیم اونجا زمستون بود و سررررررد خونهه بزرگ بود و چون خیلی وقت بود خالی بود شدیدا سرد بود


بخاری نفتی و یه دونه برقی داشتیم ،عموم اونارو گذاشته بود اتاق خودش و با رفیقاش پای بساط بود


مـن و داداشم و مامانم چند تا پتو انداخته بودیم رومون ،،،داشتیم میلرزیدیم...


داداشم پای منو میبرد وسط پاهاش که گرمم بشه اخه خب هشت سالم بود

داشتم میرفتم کلاس دوم دبستان


عموم بعد چند وقت زد به سرش که داداشم سر کار بره و درس به درد مرد نمیخوره(خودش نمیرفت و از بابام به زور چاقو پول میگرفت)


خلاصه داداشم سال اول دبیرستان ترک تحصیل کرد و رفت کوره آجر پزی کار کرد...


چند وقتی گذشت و محرم اومد که اون موقع ها توی زمستون بودش


و ما یه شب برای شب نشینی رفتیم خونه دختر عموی بابام

که عموم زودتر از ما برگشت خونه


و ما وقتی برگشتیم درو از داخل قفل کرده بود و خودش پشت در ایستاده بود چون لباسش قرمز بود(زیر پیراهنیش) سایه اش رو میدیدم اما هر چی در زدیم،صدا کردیم،گفتیم سرده باز کن‌،باز نکرد...

ما توی اون برف برگشتیم خونه فامیلمون...

میگم بچه ها پایین تیک بارداریم منم متن دارم یا ن

نه عزیزم

💕 آرامش💕 چیست؟ نگاه به گذشته و شُکر خدا. نگاه به آینده و اعتماد به خدا. نگاه به اطراف و جستجوی خدا. نگاه به درون و دیدن خدا.! ❤ لحظه هایتان سرشار از بوی خدا ❤ خدایا به اندازه ی خودت بی نهایت شُکر ❤ آرامش سهم دلهایی است که نگاهشان به نگاه خداست ❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792