آخریم بگم دلم خنک شه ی روز ی پسری میره خواستگاری ی دختر و اینکه میشینن و دختره چای میاره همینکه ب پسره تعارف میکنه میگوزه پسره ام میزنه زیر خنده دختره گریه میکنه ومیره توی اتاقش در اتاقم قفل میکنه بعد مامان دختره ب پسره میگه کار خوبی نکردی خندیدی برو از دل دخترم در بیار که پسره ام بلند میشه میره دم در اتاقش در میزنه و دوباره میزنع زیر خنده و میگه بیا بیرون گوزووو