دخترعموم دکتره زنان هس.پارسال منشیش بودم.مطبش تو آپارتمان ۳واحده بود.یه واحدش هم دکتردیگه آقابود که صاحب آپارتمانه بودمن اصلا نمیشناختمش..بنده خدالاغربود یجوری تکون میخورد..یه روز اومددم درمطب گف باخانم دکترمیخام صحبت کنم کاردارم اگه وقت داره بیام.منم خوب نشناختم کیه..رفتم به دخترعموم گفتم یه آقاهه انگارمعتاده.خیلی بدریخت باشما یه کاری داره بیادداخل.چون آخروقت بود گف بگو زودبیادمن کاردارم و...وقتی اومدرف داخل ..دیدم خانم دکتر گف عه آقای دکترشمایین..اینوشنیدم نمیدونستم کدوم سمت فرارکنم 😬اینقدررررخجالت کشیدم ..دیدم خانم دکتربهش میگه منشیم شمارونشناخته و.بعدخندیدن .تاموقع رفتنش، ازاتاق درنیومدم.بعدکه رف..رفتم جای خانم دکتر..دیدم ازخنده ریسه میره گف مگه تواینونمیشناسی و میگی یه اقاهه انگارمعتادو...گفتم بخدا ندیده بودم ...🫣دیگه تو راه پله میدیمش اقای دکترو...فقط فرارمیکردم که نبینمش ..