من دانشگاه قبول شدم و بابام برام گوشی خرید.اون موقع تازه گوشی مد شده بود.اون موقع،ایشونم گوشی خرید.داداشم باهاش دوست صمیمی بود،با خطش،سربه سرم گذاشت.آخرشم گفت این خط فلانیه،داشتم باهات شوخی میکردم.
همه تو فامیل،اون موقع بهم پیام میدادن،مثل جمله،شعر،پیام تبریک و.....
اون موقع،اینستا و اینا نبود.
بعدش کم کم پیام دادیم مثل بقیه فامیل ولی این شعرها معنی دار شد و روابط ما بیشتر.
بعدش چون میخواست بره سربازی،به من گفت دوست دارم،میخوام باهات ازدواج کنم و...
گفت میترسم برم برگردم،ازدواج کرده باشی.
واسه همین زود خواستگاری کرد.