من عاشق یه پسری شدم که از هر لحاظی از من بهتر بود
از قیافه و پول تا دوستایی که داشت
تا خانواده ای که داشت
حتی از لحاظ تحصیلی و کاری هم ازش عقب بودم
با بدترین حرفا منو تحقیر کرد و گفت درحدش نیستم
من چندسال تمام
جنگیدم
درس خوندم
کار کردم
بهترین قیافه و هیکلی که میتونستم ساختم
جوری که اون خواست لباس پوشیدم
و الان اون ادم تو زندگیم دارم
ولی انقدر نسبت بهش سرد شدم
که از ده تا زنگش یکی جواب میدم
پسری که هیچ دختری تو عمرش نشون خانواده ودوستاش نداده بود
دست منو الان با افتخار میگیره
تو چشاش برق ذوق میبینم
منو میبره نشون دوستاش و خانواده اش میده
با من کلاس میذاره
ولی فکر میکنید دیگه به چشمم میاد!؟
من فقط اون بخش تحقیر شده خودمو میبینم
که چندسال پیش چطوری پس زده شدم
و الان اون بهم میگه تو برازنده منی حس خوبی ندارم
یاد شب تا صبح گریه کردنام
یاد درس خوندن و
بدبختی هام میفتم
یاد این میفتم که چطوری با ۲۰ سال سن کل هفته دانشگاه بودم و کار میکردم تا شرایطی بسازم که اون منو قبول کنه
نمیدونم باید چیکار کنم
حس میکنم این بهترین عشقی بود که داشتم چون اون منو تحریک کرد بجنگم
منو تحریک میکنه برای اینکه پیشرفت کنم
ولی از سمت دیگه فکر اینکه چطوری منو باهام مثل سگ برخورد کرد و از زندگیش انداخت بیرون و بهم گفت هیچی نیستم
ولم نمیکنه
بنظرتون چیکار کنم !؟
من عاشقشم ولی خاطره های خوبی ندارم