کراشم قرار بود امشب بره سفر و من ازش خاستم برای آخرین بار قبل رفتنش بیاد ببینمش اونم گفت بیا ببینیم همو دیشب ساعت ۴ رفتیم بیرون کلی قدم زدیم کلی حرف زدیم ی جا گشت مارو دید عراق کردیم باز کلی قدم زدیم کلی حرف دست تو دست بعدم هوا خیلی سرد بود باهم آتیش روشن کردیم و طلوع خورشید رو نگاه کردیم به صدای اذان گوش دادیم ولی دیگ تموم شد و این آخرین باری بود ک من دیدمش 🥲🥲🥲