بچه ها من حسودی نمیکنم ولی من دوران زندگی سختی داشتم مخصوصا مادرم به خاطر افسردگی و مشغله زیاد برای من که تنها فرزندش بودم وقت نداشت
ولی حالا که یه بچه به سرپرستی گرفتن چند ساله براش بهترین مامانه دنیاست
مدتیه بچه با مادرش رفت ؤامد میکنه
و مادرش میخواد ببرتش و شرایطش خوب شده
مامانم داره میمیرع از دوریش
ولی من اصلا مهم نبودم هیچ وقت نبودم خوشحال میشد
امشب اومدم به مامانم سر بزنم بچه اینجا بود داشت غر غر میکرد شش ساعت تمام که مدرسه سخت میگذره بهش اونممدرسه دولتی
بعد من تیزهوشان میرفتم هررروز کلی امتحان و بچه هاهم تومدرسه اذیتممیکردن
یه بار گفتم مامانم بهم سخت میکذره گفت حوصله اتو ندارم اما امروز شش ساعت تمام حوصله بچه مردمو داشت
بچه ای که مادرش هم داره برای بردنش تلاس میکنه