بچه ها به هیچکس نمیتونم بگم ...دوماه تمام التماسمو میکرد شب و روز،ده بار همه چیزو تموم کردم بهش گفتم نمیتونم گفت بهم فرصت بده درستش میکنم اعتمادتو جلب میکنم پای حرفام هستم. به سید بودنش قسم خورد به جون مادرش قسم خورد و من قبول کردم ،منی که توی عمرم با کسی نبودم....یکبار توی این مدت همدیکرو دیدیم کثافت بزور خودشو نزدیک میکرد بهم دست میزد😭من احمقم گفتم دوسم داره اجازه دادم ببوستم.
گذشت و من هیچوقت توی این دوماه اروم نبودم با اینکه همه چیز خوب بود ولی حس شیشمم نمیزاشت رنگ ارامشو ببینم.
اخرش دیروز فهمیدم با یکی دیگه یکساله تو رابطه اس...به دختره ام همه چیزوگفتم دوتایی رنگیش کردیم . محل کارش جوریه که من به واسطه دختر خالم میتونم پدرشو دربیارم.دختر خالم بهش پیام داد از ترس ابروش از دیروز داره فقط التماس میکنه ابروشو نبریم . میگه از کار بیکار بشم مادرم دق میکنه مشکل قلبی داره همون مادری که واسه دوست داشتن من جونشو قسم میخورد :))))
حتی اسمشم به هردوتامون دروغ گفته بود این ادم...
باورکنم؟ پدرشو درنیارم؟ چجوری تونست با احساسات من بازی کنه؟ بهش گفتم از حرومزادگیته گفت من لاشیم مریضم کمبود دارم تو ببخش 🫠
منم جوابشو ندادم از همه خطاش بلاکش کردم
اگه اروم نشم پدرشو درمیارم کاری میکنم نه تنها اخراج بشه که مامان باباشم تف تو صورتش نندازن دیگه
واقع موندم اون چشما دروغ میگفت؟اونهمه دستمو میبوسید ،چشمامو می بوسید ،اونهمه وقت میزاشت
دختره ویساشو فرستاد برام دیدم همون حرفایی که به من میزد به اونم میگفت 😭 تهوع دارم از دیروز هیچی نخوردم ...حیف اون احساساتی که خرجش کردم