یکی از هم دانشگاهی ها بهم گفته بود میشه آشنا شیم منم رد کردم چون از نظر مالی خیلی پایین تر بودم به همه جوانب فکر کردم بعد چند روز دوست صمیمیم گفت من و فلانی با همیم من باورم نشد چون خیلی دم از دوست داشتن میزد تا اینکه امروز دوستم اصرار کرد باهام بیا بیرون چون وقت برگشتن میخوام تنها نباشم سرپرست گیر میده بگیم با هم رفتیم ترمیم ناخون منم فکر کردم میریم بازاری چیزی قبول کردم تا دیدم دوستم زنگ زد گفت فلان جاییم بیا
همشون نوشتم تو پست بعدی میزارم
لایکم کنین فردا بخونمم
خب بقیش چیشد
گفتم کی بود گفت فلانی گفتم چرا گفتیش بیاد من معذبم و فلان گفت اولین دیتمه به پسره گفتم گف اشکالی نداره لطفا همین یه باره و منم موندم گفتم عملا نقش نخودچی شدم برات از این کارا نکن قراراتو قبل تایم خوابگاه بزار پسره اومد رفتیم یه کافه همش نامحسوس هی نگاه میکرد پدر دوستم زنگ زد بلند شد رفت جواب بده این دیگه مستقیم نگاه میکرد منم رومو کردم اونور گفت خوبی چخبرا منم گفتم ممنون همین سرم رو کردم تو گوشی اونم گفت اگه میخوای یه چیز دیگه سفارش بدم گفتم ممنون همین خوبه گفت آخه دست نزدی که دوستم اومد این خفه شد چن دقیقه بعد منم بلند شدم برم بیرون گفتم فلانی من میرم ارایشگاه نوبت میگیرم نزدیک بود تو تموم شد زنگ بزن بنظرم درست نبود باهاشون باشم برا دوستمم ناراحت بودم
دو ساعت پیش پیام داد اینو نوشت پسره ی ..
چی نوشت؟
سلام خوبی امروز خیلی خوشحال شدم اومدی امشب عجیب حالم کوک شده دلیلش تویی
این متن پیامش بود سین نزدم پاک کردم دایرکتشو انفالو و ریموش کردم بلاکش کردم برا دوستم ناراحتم بنظرتون بهش بگم
اصلا چی بگم
حس میکنم برا نزدیک شدن رفته با دوستم
به دوستت بگو که رابطشو با این یارو ادامه نده
پیامشم بفرست براش
طبق تجربه اطرافیانم میگم نه چیزی نگو فقط کلا دیگه جوابشو نده و باهاش رودررو نشو حرفی بزنی آخرش خودت بد میشی
