گمشده های بی نشون…
یه ریزه خاکسترشون؛ دو حلقه انگشترشون
یه تیکه استخون سرد؛ یه شاخه گل یه بال و پر!
یه دکمهی پیرهنشون؛ یه ذره خاک تنشون
تابوتای یه اندازه؛ تو هرکدوم یه سربازه
بادی که شیون میزنه؛ ابری که بر تن میزنه
تابوتا خیسه آب میشن؛ دسته گلا خراب میشن
میپیچه تو شهر و دهات؛ عطر سلام و صلوات!
آی مادرای مهربون؛ بچههاتون بچههاتون!
دسته گلایی که دادین؛ به جبهه ها فرستادین
حالا با تابوت اومدن؛ با بوی باروت اومدن
سر ندارن، پا ندارن؛ شوق تماشا ندارن!
مادر از خدا میخوان، با گریه و دعا میخوان
تابوتاشونو باز کنن؛ بچه هاشونو ناز کنن!