ی دختر دارم چهارسالونیمشه.الان امروز فهمیدم بازم باردارم.هم خوشحالم هم ناراحت.باخوشحالی زنگ زدم ب مامانم گفتم داری بازم مادر بزرگ میشی.قشنک معلوم بود ناراحت شد.گف خب چکار کنم.اخه داداشم بعد من ازدواج کرده هنوز داداشم نمخاد بچه بیاره.مامانم اینا هی اصرار مکنن بیار فلان.خیلی شوق و ذوق بچشو دارن.مامانم برگشته بهم میگ ب یکی التماس مکنی بچه بیار نمیاره یکی هم دومیو مخاد بیاره .اصن بمن چ مگ من مخام بزرگ کنم بیارین دیگ..اخه.سردخترم دوماه مونده ب عروسی حامله شدم به مامانم وقتی گفتم تف کرد تو صورتم .کل بارداری سردخترم شب وروزم گریه بود ک چرا تونامزدی باردار شدم کسی خوشحال نشد.الان گفتم دومی بگم خوشحال میشه ک اونم اونجوری جوابمو داد.خیلی ناراحتم اشکام بند نمیاد ذوقم کور شد.