من با آقایی مدتی یجورایی نامزد بودم بعد متوجه خیانت و ایناشون شدمو خلاصه جدا شدیم سیم کارت قبلیمم که شمارشو داشتن عوض کردم بعد یه سیم کارت نو گرفتم و خب شمارشو هم خیلی دوست داشتم و قصد تعویضشو نداشتم بعد چند وقت پیشا این آقا به شماره جدیدم پیام داد و متوجه شدم شماره جدیدمو نمیدونم از کی گرفته حالا به نظرتون نیاز هست دوباره عوضش کنم خودم دلم نمیخواد اما میترسم دائم در آینده برام مزاحمت ایجاد کنه چون یجورایی ادعا عشقو عاشقیم داره میدونمم همش حرفه و ازش متنفرم و همه شماره هاشم بلاک کردم ولی برا آیندم میترسم که شمارمو داره و دردسری درست کنه برام چه در ازدواجم چه...
سیمکارتی که من الان دارم بالای ۲۰ ساله که ازش استفاده میکنم
از آشنا و دوست و همکار و اکس گرفته اینو دارن تا بقال محل
هیچکسم تا حالا برام مزاحمت ایجاد نکرده، متاهلم هستم
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
نمیدونم بخدا میترسم از این بشر من مخصوصا برا آیندم...
دهه شصته مگه؟
یه بلاک کن بعدم ول کن بابا
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
همه شماره هاشو بلاک کردم هر چند وقت یبار با یه شماره دیگه زنگمیزنه ،پیام میده...
خب بزنه
یه جا خسته میشه ول میکنه
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی