من دیروز رفتم کتابخانه دوتا کتاب برداشتم گذاشتم تو کیسه دراومدم توراه پدرومادرمو دیدم شوارماشین شدم صندلی عقب بعد یه لحظه با مامانم پیاده شدیم بریم شامپو بخریم بعد برگشتم یادم افتاد که کیسه کتابام نیست و رفتم کتابخونه مرده گفت تو کتابهارو بردی راستم میگفت اینم بگم موقع تحویل کتابا مرده یهو نفوس بد زد گفت مواظب باش این کتابهارو گم نکنی ،بعد هم ک رفتم کل مسیرو گشتم کتابا نبود ک نبود خیلی اعصابم خراب شد