سلام
من از همون اول آدم نبودم که توی مسائل کاری شوهرم دخالت کنم اصلا در مورد کارش سوال نمیکردم تقریبا یکسال پیش بود که برادر شوهرم یه مغازه باز کرد اول می گفت نمی خوام با کسی شریک بشم ولی بعد از چند وقت از شوهرم خواست باهاش شریک بشه گفت تکی از پس اینکار برنمیاد من مخالف بودم ولی شوهرم کار خودش کرد رفت با داداشش شریک شد من دیگه کاری نکردم اوایل از مغازه می نالید می گفت مشتری نداره اما کم کم جا افتاد کارشون گرفت من هیچ وقت در مورد مسائل مالی مغازه ازش سوال نکردم اینکه چقدر در میاره یا چی کار می کنه سرم تو کار خودم بود اما موضوع که منو ناراحت کرده این بود که چند روز پیش تو ماشین نشست بودیم داشتیم برمی گشتیم خونه خواهرش به شوهرم زنگ زد پول خواست شوهرم گفت بزار ببینم چطوری میشه اگه تونستم میدم بعد که قطع کرد گفت بزار به داداشم زنگ بزنم بپرسم همین که خواست زنگ بزنه پشیمون شدگفت نه زنگ نمیزنم من پرسیدم چرا گفت داداشم خوشش نمیاد تو از موضوع مالی ما با خبر باشی حقم داره نخواد تو چیزی بدونی من ناراحت شدم شوهرم متوجه شد گفت حالا که من به تو گفتم ناراحت نشو
من ناراحت شدم از اینکه یک من هیچ وقت تو هیچ موضوع مالی یا کاریشون دخالت نکردم این چه حرفیه میزنه دوم اینکه چرا شوهرم از من دفاع نکرده