سلام تو تاپیکهای قبلی گفتین یجا بنویسم
چند وقت پیش،جایی دعوت بودیم که همسر سابق من هم در اون جمع حضور داشت من بی،اطلاع بودم و مادرم اطلاع داشت و مادرم این قضیه رو مخفی کرد ما رفتیم و از اونروز همسرم هرروز باهام دعوا میکنه همش میگه تو احمقی خانوادت گولت زدن تو ساده ای تو نادانی میام بگم چرا خواهرت منو بی محل کرد سریع میگع برای،خانواده خودت لالی،اینجا زبون درازی،میکنی بابام گفت اگه اذیتت میکنه بیا خونمون چون اونجا روز خوشی ندیدم گفتم نمیام و الان هی میگه جمع کن برو خونه بابات اگه ناراضی هستی.بمن میگع خواهرت بزرگترین دشمنته بهش،کاری،نداشته باش،ولی،برای،خواهر خودش فداکاری ها میکنه میگن چرا اینجور مکنی میگه شماها ذاتتون خرابه الانم گفت نمیخامت دوستت ندارم و رفت خوابید....یه ماهه دارم عذاب میکشم....