2777
2789

یدونه خواهر دارم ۱۷ سالشه بعد هی نگرانم  در آینده نتونه با ادم خوب ازدواج کنه کلا سر به هواست  انگار که که داره تو این زمانه زندگی نمیکنه  میترسم تصمیمات اشتباه بگیره دلم میخواد خوشبخت بشه  بعد یادم میوفته اگه نشه چی اگه خوشبخت نشه چی انگار دلم میخواد هر چی که خودم تو زندگیم خواستم نشدو اون داشته باشه

نه بابا خواهر کیلو چنده خودم مهمم

دوره غمت هم تموم میشه عزیزم،  با آدم های جدید آشنا میشی،  کارهای جدید میکنی، تجربه های جدید برات پیش میان و مسیرت کم کم عوض میشه دور میشی از غمت، دور میشی از تاریکی زیاد نگران نباش. 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

بیشتر از خدا نگران بنده هاش نباش!

من همیشه نگران داداشام و آبجیام بودم،همش غصه شونو میخوردم

الان داداشم خدا رو شکر شاغله،زندگیشو داره

خواهرم فوق لیسانسشو گرفت داره ازدواج میکنه

خودم عاطل و باطل زمین گیر شدم

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

بیشتر از خدا نگران بنده هاش نباش!من همیشه نگران داداشام و آبجیام بودم،همش غصه شونو میخوردمالان داداش ...

اره منم خودمو فراموش میکنم کلا فکرم اینه که اونا خوب باشن خوش باشن نارحت نباشن باشه گلم سعی میکنم که از خدا بیشتر نگرانشان نباشم 

زمین گیر چرا؟

درسمو ول کردم

کارم پیدا نمیکنم

ازدواجمم موند رو هوا

یه روز دختر عاقل خانواده بودم،داداشم سر به هوا،آبجیم درس نخون

همیشه میگفتن امید خونواده به منه

الان اونا راهی رو رفتن ک شاید مسیرش درست نبود،ولی هم لذتشو بردن،هم نتیجه شو دیدن خدا رو شکر

من تو آستانه سی سالگی به هر دری زدم بسته بود،هیچکدومشون هم اونطوری ک من براشون دل سوزوندم،بفکرمم نبود

زندگیه دیگه...

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

💔

ابرو_کمونیa | 21 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز