پدر شوهرم چندماهه فوت کرده
شبایی که مادر شوهرم تنهاس شبا شوهرم منو تنها می ذاره میده پیش مادرش آخر شب میاد که تنها نباشه
می خوایم بریم بیرون میگه می خوای مامانو ببریم ؟
از بیرون میایم فک کن ساعت ۱۰ میگه من برم یه سر پیش مامان(تنها نبود امشب خواهر شوهرم پیشش بود)
دلم می خواد زار بزنم
دارم روانی میشم
ای خدا دیگه رد دادم
اخی
یه کم تحمل کن بعد یه سال درست میشه ولی تو هم با شوهرت برو
خب چندماهه فوت شدن
حق داره کنارشون باشه
الان کلی حال روحیشون داغونه
خیلی سخته. اینجور ک پیش میره ی مدت دیگ میاد پیشتون زندگی میکنه. از الان بشین باهاش حرف بزن تا عادت نکرده
بنظرم خوبه که بهش سر بزنه چون واقعا احساس تنهایی میکنه ولی خب زیادشم خوب نیست
من معذرت میخوام خدایی ناکرده فکرکنید خودتون توشرایط همسرتون بودین اونموقع ازاین کار بدتون میومد؟
عزیزم صبور باش شوهرتون به خاطر اینکه مامانش شوهرشو از دست داده و تو خونه تنهاست میره پیشش که تو تنهایی خودش غصه دار نشه یه مدتی بگذره اوضاعتون به روال قبل برمیگرده نگران نباش
زیاد میاد خونمون
ولی خودش دعوت نمیکنه
منم خو ناراحت میشم
از همسرم دلخورم گویا مادرش و به هم دنیا ترجیح می ده
دیگه دارم کم کم رد می دم
حس می کنم مغزم ورم کرده
خیلی زود گریم میگیره
می دومی همش نشونه های شروع افسردگیه
ولی کی به کیه...
