بچه ها من یه مدته یعنی خیلی ساله فکز‌میکنم خودم نیستم مثلا با خودم فکر‌میکنم یه چیزی توی بدنم جوابمو با ادا و اشاره ی بدنم میده مثلا میخواد بگه نه ابروهام میره بالا یا کلمو میدم بالا به نشونه نه یا هر فکری بکنم جوابشو توی ذهنم میشنوم من حس میکنم این ادا و اشاره ها برام اشناست و قبلا توی نامزدم میدیدم الان حس میکنم همزاد اون توی بدنه منه و دست از سرم بر‌نمیداره میگه اگه میخوای برم باید ازش جدا شی ولی من دوسش‌دارم از طرفی از اونم ادا و اشاره میبینم وقتی توی دلم باهاش حرف میزنم یعنی این موجود حالا همطادشه یا چی هم‌توی بدنه من هم اون.واسه همین وقتی اذیتم میکنه با اداو اشاره بهم میگه منم توی بدنت میگم‌تویی‌میخوای من نابود بشم یا دیوونه بشم میگه اره. بخاطر همین ازش بدمم اومده یه جورایی ولی ۱۰سال عمرو گذاشتم پاش حس میکنم تمام افسردگیم و سیگار کشیدنمو و پیشرفت نکردنم و ارتباط نمیتونم برقرار کنم همه تقصیر اینه. من نمیدونم دیگه چیکار‌کنم به هز فکری‌که میکنم یه واکنشی توی صورتم‌میبینم که ناخوداگاهه و دست من نیست تمسخر میکنه بهم. کسی‌تجربه داره؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سگ سیاه افسردگیه
پس چرا ادا و اشاره های اونه خنده هام شبیه اون میشه نگاه کردنم حتی طرز فکرم. بعد چرا خب با من دشمنه میخواد من نابود بشم؟ همزادش خیلی بده نمیدونم باید چیکار کنم دور شه ازم و من خودم باشم. فکرای اخروزمانی‌میاره توی سرم استرسو اظطراب میده بهم الان تمام بدنم یخ کرده. چیکار کنم دست از سرم برداره حس میکنم همزاده منو گرفته فقط جلوی مامان بابام خودمم ولم میکنه یا مثلا یه چیزسو دوست دارم واقعا دارم لذت میبرم انگار شبیه خودم‌میشم حس میکنم قشنگ
ی رفیق دارم همزاد داشت رفت پیش یکی براش دفعش کرد
باید کسی باشه که کار بلد باشه بعد من حس‌میکنم همزاده دوستپسرمه که داره اذیتم‌میکنه یه بار رفته بودم پیش دعا‌نویس چندسال پیش خیلی اذیت میشدم میدیدم و میشنیدم. دعا نویس گفت چرا ازون پسره جدا نمیشه هرچی سرش میاد بخاطر اونه. بهش گفتم چی گفتی گفت هیچی ولش کن
مثلا توی دلم از کسای دیگه سوال میکنم جوابمو خوب میدن ولی این باهام لجه همش میخواد ضدحال بزنه بهم حالمو بگیره
آیه الکرسی زیاد بخون
هیچ توفیری نداره باهام بدتر لج میکنه فکرای بد میاره توی سرم بعد میگه اینا فکرای خودته به کسای دیگه میگه این خوشه که داره این فکرارو میکنه در صورتی که خودم نیست مثلا به یه چیزی فکر میکنم تا تهشو بهم نشون میده یعنی مثل شهود میمونه میگن طرف شهودش بازه داره میبینه در صورتی که میدونم کار اینه بهم نشون میده بترسم
نه فقط چیزایی که خودش بخواد و بدونه من میترسم بهم نشون میده میخوام ازین فکرا در بیام نمیشه هر فکر خوبی میکنم صورتم تغییر میکنه واسه خودش میخنده یا اخم میکنه حالمو میگیره باعث اظطرابم‌میشه نمیشه با این وضعیت از فکرو خیال خ ابید پیشنهاد میکنم هیچوقت دنبال فهمیدن چیزی از راه دیگه نباشین چون بدونین پشت پردش چیه دیوونه میشین
مثلا من فکرای طرف مقابلمو میتونم بخونم یعنی فکر اصلی و هدف اصلیرو همین اذیتم میکنه اونی که توی بدنشه با ادا و اشاره بهم میفهمونه حرفشو
