سلام
امروز رفتم دادگاه ساعت 8 صبح بود از سرما یخ زده بودم ابریزش بینی شدید
همسرمم اومد با وکیلش مجدد اه
انتها راهرو واستاده بودن من داشتم صحبت میکردم با یکی از وکلا همسرمم سرشو خم میکرد نگاه میکرد اولین بار بود قبلا جلسات رسیدگی بود سر سنگین بی توجه
رفتم دم در واستادم منتظر بودم صدام بزنه بابت ابریزش بینیم همسرم میخندید ههی نگام میکرد منم بی توجه خشک
قلبم جوری میزد انگار کل دادگاه صداش دارن میشنون
جلسه رسیدگی نگفت دوستم داره نگفت میخواد زندگیشو هیچی فقط داشت حرفای منو که میگفتم اینکارو کرده اون کارو کرده دفاع میکرد از خودش همین
اومدیم بیرون هعی صدا زد گفتم برو بگو وکیلت بیاد حرف بزنه کی باتو حرف داره اخه
وکیلش نیومد جلو رفت پیش اشنام که با من اومده بود دادگاه گفت بیاید حق و حقوق یه کاری کنیم تموم شه بره حیفه بخدا دلم میسوزه براشون اینجوری گفته
همسرم نمیدونست ماشینش فروختم ماشین خریدم ماشینش پشت ماشینم پارک بود
یهو دید تعجب کرد چند دقیقه نشست داخل ماشین و من دیگه رفتم
همین شد
خب این اگر منو میخواست زندگی شو میخواست برمیگشت به زندگیش