تقریبا چهار ماهی میشه نرفتم بازار
چون دانشجو هستم از طرفی سرم شلوغه وقت بازار رفتن ندارم
بیشتر چیزهای که لازم دارم انلاین میخرم
بعد چهار ماه خواهرام زنگ زدن بریم بیرون خرید برگردیم گفتم میام
شوهر گاو منم اینقدر نق زد نرو نرو
شب خودم میبرمت نمیخاد
چکار داری میری فردا خودم میبرم این نق زد قهر کردم گفتم بی همه چیز باشم اگه برم تو آدم نمیشی برای من ، انگار پر کشتگی دازی با خانواده من ، یه کمکی ازت بخوان فک میکنی نمیفهمم میپیچونی منم مثل گاو هی پشت تو در میام میگم اینطور نیست
خسته شدم از رفتار هات
یک موزی به تمام معناست ، حالا خوبه بچه طلاقه پدر مادر خودش محل سگ بهش نمیدن
فقط پدرمه حمایت مالی یا عاطمی باشه میکنه
خدا میدونه مادر ساده من چقدر احترامشو داره میگه یتیمم حسابش با بقیه داماد هام جداست
خسته شدم از دست این گاو به اصطلاح شوهر
هی پنهان میکنم از موزی بازی هاشو از خانواده م میگم دلخوری پیش نیاد ولی دیگه واقعا طاقتم کم شده