امروز نهار درست نکردم شب شد شوهرمم اومد بعد غدا خورده بود سیر بود منم شدید گشنم یه نگاش کردم گفتم نفسی نهار نخوردم گفت چی از ظهر هیچی نخوردی دیوونه الان میرم ساندویچ میگیرم تا خواست لباس بپوشه همسایمون دوتا ساندویچ کالباس نذری اورد همینکه درو بستم فوری یه گاز زدم نشستم با لذت خوردم قربون خدا برررم من که انقد مهربونه