2777
2789



بعد از این‌که دفن شد آن شب پیمبر در سکوت

سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت


شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر

محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت


کینه‌ها سر باز کرد و فتنه‌ها آغاز شد

آتش آن کینه‌ها شد شعله‌ورتر در سکوت


شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت

لال بود و گنگ بود و بُهت‌آور در سکوت


فتنۀ نَمرود شد آتش‌بیار معرکه

هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت


سوخت میراث پیمبر در میان شعله‌ها

بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت


در میان بی‌تفاوت‌های بی‌اصل و نسب

سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت


دختر آیینه را در کوچه‌ها سیلی زدند

شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت


روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس

در میان هَجمه‌های شعله‌پرور در سکوت


بین طوفان‌های بی‌غیرت، میانِ گرد و خاک

پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت

::

در هجوم بی‌صدایی، یک نفر فریاد شد

فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد


از نفس افتاده بود، اما نفس‌ها را بُرید

چون رسول‌الله آمد، چون پدر فریاد شد


ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه

پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد


از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد

گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد


از کتاب‌الله ناطق گفت؛ از مولا علی

رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد


بر سر این بی‌تفاوت مردمِ از حق گریز

در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد

::

آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد

دید تنها عده‌ای را مات و مضطر در سکوت


بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد

شد شبیه یک خیالِ گریه‌آور در سکوت


در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتم‌زده

ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت


غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم

زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت


روی برگ لاله‌ها با خون دل باید نوشت

نیمه‌شب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت


از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت

در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت


ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه

بی‌نهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت


می‌رسد پایان این جریان به روز رستخیز

می‌رسد وقتی سواره بین محشر در سکوت


✍ #رضا_خورشیدی‌_فرد






خودت را در میان صحنه‌ی محشر تصور کن
خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن

خودت را در میان شعله‌ها، در موجی از آتش
خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن

تصور کن خودت را در میان کوچه‌ی تنگی
و در آن کودکی را پیش یک مادر تصور کن

و بعدش مادری را که گرفته دست کودک را
و آن‌ها را میان خیل یک لشکر تصور کن

و در ذهنت تجسم کن چهل نامرد جنگی را
که صف بستند پشت خانه‌ی حیدر؛ تصور کن-

چهل نامرد جنگی و رخ ناموس پیغمبر
خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن

بیا و بعد از این مثل علی فردای زینب را
تو از امروز با ساقی بی کوثر تصور کن

و این یعنی به یادآور دوباره بیت اول را
خودت را در میان صحنه‌ی محشر تصور کن
::
بیا یک بار در عمرت فقط یک بار در عمرت
تمام نخل‌ها را در سرت بی سر تصور کن

تصور کن تو هم در گودی مقتل زمین خوردی
و حالا شمر را با چکمه‌اش بهتر تصور کن

بیا مِنْ بعد قاسم را علی اکبر تصور کن
بیا مِنْ بعد اکبر را علی اصغر تصور کن

بماند داستان شام و مهمانی و بزم می
خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن

✍ #محمود_یوسفی





اسیرِ بسترم بابا... ندارم قوّتی دیگر
پُر از دردم! به این دنیا ندارم رغبتی دیگر

پس از تو می‌روم از حال؛ لحظه لحظه با سردرد
سه ماهی می‌شود پایم ندارد قدرتی دیگر

سرم پایین بود و بیهوا خوردم چنان سیلی
که در چشمَم ندارم هیچ خوابِ راحتی دیگر

لگد زد بیهوا، خوردم زمین، شش ماهه‌ام را کشت
ندیدم محسنم را و ندارم حاجتی دیگر

نفسگیر است وقتِ سجده بازویِ ورم کرده
برای دخترت بابا!...نمانده طاقتی دیگر

از این پهلو به آن پهلو شدن با درد؛ دشوار است
ببَر پیشِ خودت امشب مرا تا ساعتی دیگر

حسن با ذکرِ "یا شافی" شبانه اشک می‌ریزد
ندیدم با خدا زیباتر از این خلوتی دیگر

کجایی تا ببینی بی رمق افتاده پهلویم
همان دستی که بوسیدی، ندارد حرکتی دیگر

برایم ساخت تابوت و دعایش کردم و گفتم#مرضیه_عاطفی‍ 


#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی‍ 


به زیر بیرق دارالبکای مادرتان

عزا گرفته‌ام آقا برای مادرتان


نشسته‌ام که بریزم شبیه قطره‌ی اشک

تمام هستی خود را به پای مادرتان


نوشته‌اند برای همه دعا می‌کرد

نیازمند دعایم، دعای مادرتان


تمام عالم از این روضه رزق می‌گیرند

شدند عالم امکان گدای مادرتان


به زیر چادر زهراست آنچه که خیر است

و روضه‌اش شده دارالشفای مادرتان


به این امید که ام الحسن شفا گیرد

قنوت بسته‌ام آقا برای مادرتان


شنیده‌ام که نمازش شده است بی جوهر

شنیده‌ام که گرفته صدای مادرتان


نبوده اجر رسالت، حکایت کوچه

نبوده صورت نیلی، سزای مادرتان


دوباره شد #شب_جمعه خدا کند برسم

به روضه‌خوانی کربُبلای مادرتان


دوباره می‌رسد از مضجع شریف حسین

صدای زمزمه‌ی وای وای مادرتان


حسین در دل گودال؛ آمده زینب

و بوسه زد به گلویش، به جای مادرتان


✍ #رضا_تاجیک



یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حضرت امام زمان (عجل الله فرجه الشریف):


واَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم.


برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید که خود فَرَج و نجات شما است.


(کمال‌الدین، ج ٢، ص ٤٨٥)


اللهم عجل لولیک الفرج



زمینی ها ... کمی ای کاش فکر آسمان بودیم

کمی ای کاش فکر غربت آقایمان بودیم


به یُمنِ او به ما روزی رسد اما همه یک عمر

شتابان جای دیگر در پی یک لقمه نان بودیم


قیامت می رسد ، باید جوابِ پرسشی را داد...

که ما سربازشان بودیم یا سربارشان بودیم؟


اگر‌چه ظاهرا از دیده ها پنهان شده آقا

ولی در واقعیت او عیان و ما نهان بودیم


به غیر از این نباشد که همیشه سود ما با اوست

که هر لحظه جدا گشتیم از او در زیان بودیم


عزیز فاطمه ، گرچه گنه کاریم اما ما

ز داغ مادرت زهرا همیشه روضه خوان بودیم


ز لطف ات دستِ ما را زیرِ این خیمه بگیر آقا

که عمری سینه زن در سوگ زهرای جوان بودیم


سروده : یونس وصالی





پایانِ دورانِ خوشِ دشمن می آید

تا وارث مولای شیر افکن می آید


مظلوم ها ، این وعده ی حقِ الهی است

آنکس که ظالم را زَنَد گردن ، می آید


ظلمت اگر پُر کرده دنیا را ، مخور غم

نوری که عالم را کند روشن ، می آید


باید فرج را در عزای فاطمه خواست

مهدی به خونخواهی او حتماً می آید


در روضه زهرا نشستم چون که آخر

آقا برای مرثیه خواندن ، می آید


سروده : #یونس_وصالی  




#زبان_حال_حضرت_زینب_س


انگار باید غصه تا آخر بماند

چشمان زینب تا همیشه تر بماند


یادت می‌آید که به من گفتی: عزیزم

اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟


می‌میرم از این غُصه بابایم چگونه

تنها بدون تو در این سنگر بماند


بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی

دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند


وقتی نمی‌مانی! مگیر از ما رُخت را

تا صورتت در خاطرم بهتر بماند


تو می‌روی و بغض سنگینی که باید

یک عمر در این خانه با دختر بماند

* *

می‌ترسم از ظهری که می‌گویی قرار است

جسم حسینت بین خون بی سر بماند


دلواپسم، آه از غروبی که ببینم

برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند


این شعر دیگر طاقت غم را ندارد

اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند


✍ #عاطفه_سادات_موسوی




ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز