کیا الان اوضاع زندگیشون خوبه اما گذشته پراز رنج و درد داشته و الان بعضی ها دلش رو میشکونن
من گذشته خیلییی خیلی سختی داشتم اصلا نمیخوام به اون روزها فک کنم،به کارهای پدرم به ظلم هایی که درحقمون کرد و همیشه آه و حسرت تو دلمون گذاشت،الان که بزرگ شدیم درس خوندیم دانشگاه رفتیم شاغل شدیم و با آدم درست ازدواج کردیم هرکسی به یه نحوی گذشته رو میکوبه تو سرمون،به اندازه کافی همین الانش هم بخاطر گذشته روزی نیست که قلبم درد نگیره دلم نشکنه و گریه نکنم،همین امشب خواهرشوهرم داشت از دست دخترش حرص می‌خورد میگفت همه نوع امکاناتی از هرچیزی بهترینش رو براش فراهم کردم اما همیشه قدر نشناسه و میگه شما کاری برا موفقیتم نمی‌کنید من هم گفتم (یعنی خواهر شوهرم)یه نگاه به زنداییت بکن ببین هیچ کس و کار و پشت و پناهی نداشته کسی براش امکاناتی فراهم نکرده، ببین چجور تونسته موفق بشه،وقتی این حرف رو گفت یه لحظه حس کردم گوشام سنگین شد سرم بی حس شد حالم بد شد دلم میخاست اندازه یه دنیا اشک بریزم،نمیدونم چرا یه لحظه دلم شکست،وقتی از خونه پدر شوهرم اومدیم بیرون و نشستم داخل ماشین تا در خونه خودمون یواش اشک ریختم.
نمیدونم من زیادی حساس شدم و برا خودم بزرگش کردم یا واقعا حرف خواهرشوهرم بد بود.
