مادرشوهرم خیلی دلمو شکست برا من هیچکار نکرد چون منو نمیخاست برا جاریم همه کار کرد مجلس و شب چله و پاگشا و تولد و...
روزی که پاگشا کرد همه فامیلشو دعوت کرد ناهار چلوگوشت داد یک بخاری خفن ازین جدیدا بهش کادو داد
اما محل سگ بمن نمیذاشت انقدر دلم شکست که اشکام بی اختیار میریخت اصلا نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم انگار ی اشک غیر ارادی بود هرچی تو اتاق اشکامو پاک میکردم که کسی متوجه نشه نمیشد بازم اشکام میومد تا اینکه شوهرم اومد گفت چی شده گفتم هیچی گفت مادرم بهت چیزی گفته گفتم هیچی نشده
چند وقت بعدش مادرشوهرم صحیح و سالم بود سرطان گرفت حالا نمیدونم بخاطر اشکای من بود یا نه ولی تا حالا اونجوری اشکام بی اختیار نریخته بود