شما باشین رفتارتون چطور میشه؟
من دو تا بچه 3 و 8 ماهه دارم.خواهر و رفیق ندارم که در روز دلم میگیره حتی باهاش حرف بزنم چه برسه برم پیشش.
مامانم اصلا خونمون نمیاد،تو این 8 ماه بعد زایمانم جمعا ۱۰ بارم نیومده.هر روز خونه فامیل و دوستاشه
من هفته ای ۱ بار میرم خونش اونم زنگ میزنم مثلا فردا هستی.باید وقت بده ببینه میتونه یا نه
یعنی دلم بگیره نمیتونم اون لحظه برم.چون خونه نیست
من باشم حرف دلمو به خود مامانم میزنم
هم به مامانت حق میدم هم تو
خب
خدارو داری نیاز ب هیچ کس دیگ نیس اینو شک نکن
بعد اون هفته ساعت 9 صبح کار داشتم ۱ ساعت
چون شوهرم صبح میره شب میاد نمیتونست خونه بمونه.من رفتم دنبال مامانم اومد خونم .پیش بچه ها.بچه ها خواب بودن
خلاصه ساعت ۱۱ برگشتم .از اون موقع همش گفت برم برم کار دارم خونه .انار گرفتم درست کنم .بهش گفتم اشکال نداره بمون تا شب ما تنهاییم .شامم زنگ میزنم بابام بیاد اینجا هی گفت نه
میدونم تعریف رایجش اینه که مادربزرگا از وقت گذروندن بانوه هاشون لذت ببرن بیشتر مردم هم اینجورین ولی خوب بعضی هم نیستن چکارش میشه کرد دوست من؟
گفتم بمون میخوام بچه ها مه بعداظهر خوابیدن من برم مغازمون کار دارم(شوهرم میخواد بهم یه چیزایی یاد بده)
گفت نه نمیتونم
بعد ساعت 1 دیدم داره به دخترخالش زنگ میزنه میای بریم فلان جا.مثل اینکه اونم گفت تو بیا خونمون .مامانم میگفت بهت پیام میدم ببین (اینارو من اتاق بودم شنیدم.یواش میگفت)
بعدش دیگه من کفتم پیامشو چک نکنم میمیرم.یه جا یواشکی گوشیشو دیدم گفته آره میام ساعت 5 میرسم
بعدم مامانم بهم میگفت تو برو مغازه قبل ساعت 5 خونه باش که من سریع برم خونه کارام نمونه
عزیزم من جای شما باشم دیگه حتی زنگ هم یکی در میون میزنم در واقع مادرت یا دلش نمیخواد بیاد یا حوصله بچه داری نداره ولی من بهم خیلی بر میخوره از کسی انتظار ندارم ولی حقیقت رو بگه که نمیخواد بیاد ناراحت نمیشم اینکه بیاد و معذب باشه برام سخت تره
طفلک مادر من تموم عمرش رو درخدمت بچه ها ونوه هاشه آخه چطور دل مادرت طاقت میاره
گفتم دیگه ولش کن نمیرم(راستش خیلی حس بدی داشتم،داشتم از بغض خفه میشدم)گفتم تا تو ترافیک برسم ،تا یاد بده چند ساعت طول میکشه ،نمیشه،بیخیال
